مردی با حالت پریشان در حال نوشتن نامه برای محبوب خود بود
مرد پریشان و مضطرب بود میخواست به هر طریقی وانمود کند که محبوب
خود را دوست دارد .
آرام و قرار نداشت میخواست هر آنچه را که مدت ها بود در دل خود نگه داشته بود را بزند تا حرفایی رو که روی سینش سنگینی کرده بود او را بیش از این آزار ندهد.
مرد پرنده خبر رسان خود را صدا کرد و به او نامه را داد و پرنده پر کشید و پرواز کرد.
پرنده به پنجره آن محبوب رسید و نامه را رها کرد و برگشت به صاحب خویش.
دم دمای شب بود که بارانی نم نم بارید و محبوب آن مرد هم عاشق باران بود پنجره را باز کرد و نامه را دید متعجب و حیران نامه را نگاه میکرد .
محبوب آن مرد روی تخت نشست و نامه را از پاکت در آورد و شروع به خواندن آن کرد.
سلام رویای زیبای من
سلام چشمای خیسم
این نامه رو با همه وجودم دارم برای تو مینویسم
برای تویی که خیلی مهربون و خوبی
تویی که با سکوت کردنت داری قلبمو میکوبی
خوبی؟
عزیزم که داره این متنو میخونه
چرا با قلبم نمیشه هم خونه؟
چقدر دوست دارم اسمتو فریاد بزنم بگی جونم ؟
من تو این دنیا فقط تو رو دارم چطوری بهت بفهمونم؟
اگر باهام بمونی دنیام میشه مثل بهشت
این دل شکسته من نشست و حرفاشو نوشت
مواظب خوت باش عزیزم...
محبوب آن مرد نامه را خواند کمی در فکر فرو رفت و نامه زیر بالشت خود گذاشت و خوابید.
محبوب آن مرد از خواب بلند شد دوباره در فکر فرو رفت قلم و کاغذ در آورد که جواب مرد را بدهد اما دو دله شده بود و در آخر بیخیال جواب دادن نامه شد و مرد همچنان در انتظار جواب نامه محبوب خود بود.....
نظرات شما عزیزان:
Iman 
ساعت13:10---30 تير 1391
Bi naziiiiiir bod faghat akharresh
باران 
ساعت15:53---27 تير 1391
Targol 
ساعت11:08---27 تير 1391
dastane kheyli zibaeii bood agha mohsen
|